ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و شب یلدا

به جای شمردن جوجه ها !! امشب موقع خواب ، بشمار، تعداد …دل هایی را که به دست آوردی … بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی … بشمار، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی … فصل زردی بود، تو چقدر سبز بودی ؟! جوجه ها را بعدا با هم میشماریم…. زندگی آن قدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. بيا اي دل کمي وارونه گرديم براي هم بيا ديوونه گرديم شب يلدا شده نزديک اي دوست براي هم بيا هندونه گرديم شب يلدا مبارک   سلام عزیزترینم یلدای پارسال 10 روزه بود و امسال دومین شب یلدات 1 سال و 10 روزه ایی ...
30 آذر 1390

ریحانه و عکس های 10 ماهگی

سلام ریحانی نه به اول که اصلا بغل پدر جونی نمی رفتی نه به این آخریا که بابامو ول نمی کردی اینجا خونه مادربزرگم هستیم و تو حیاط نشسته بودیم بعضی شبا دایی علی می گفت میخوام برم کناردریا  یه چرخی بزنم می آیید بریم ما هم از خدا خواسته زود لباسامونو می پوشیدیمو باهاش می رفتیم اینجا هم روبروی سیا سمبو یه ساندویچی توی بوشهر که دایی علی برامون هات داگ رفت بگیره سفارش یکم طول کشید ریحانی هم خسته  شده بود و خوابش می اومد منم چاره ایی نداشتم جزء اینکه ریحانی رو از سقف ماشین ببرم بالا که بیرون رو نگاه کنه چقدر هم دوست داشتی تا می آوردمت پایین دستاتو می بردی بالا که بازم بذارمت بری بالا و بیرون رو نگاه کنی سامی اینجا تازه از ...
29 آذر 1390

ریحانه و کیبورد

سلام از وقتی از بی یو اومدیم خیلی وابستگیت به باباییت زیاد شده تا اف اف به صدا در میآد هر جا باشی خودتو میرسونی به در تا پیشواز بابایی بری و خودتو میندازی بغلش یه وقتایی هم میخوای اف اف از جا در بیاری همش میگی بابا بابا بابا بابا بابا ..... تا میتونی دلبری کن عسلی من بابایی هم دیگه میدونه که وقتی میآد خونه دست خالی ممنوعه چون یه وقتایی که من وسایل میخوام و کنارش چیپس یا هر خوراکی دیگه می گیره میکشی خودتو براشون که البته نمی خوری و فقط دوست داری بریزو به پاش داشته باشی مخصوصا وقتی گندم و ذرت شیرین برات می گیره چند وقتی بود که به بابایی میگفتم برام لب تاب بگیره اما حالا خیلی پشیمون شدم وقتی می بینم تا میشینم پای کام می آی پیشم و هی یا ...
28 آذر 1390

ریحانه و واکسن یک سالگی و بی خوابی شبانه

سلام ریحانی امروز واکسن یک سالگیتو زدی دیگه واسه خودت خانم شدی جیگرم  با یه هفته تاخیر آخه هفته ی پیش تب داشتی مرکز بهداشتی هم می برمت فقط یکشنبه_ سه شنبه ها واکسن یک سالگی رو میزنن قوربونت برم که کلی گریه کردی بابایی طاقت نیآورد و اومدم تو اتاق و بغلت کرد بعد از اون هم از اونجایی که بهداشتیار مربوط به پرونده ات خیالمون رو راحت کرد از خوردن همه چیز  البه بغیر از تخم مرغ عسلی بخاطر تب مالت بابایی واست شیرینی خامه ایی خرید شما هم مثله همیشه به گفته ی اطرافیان که مزاجت به من (مامانی ) کشیده چیزای شیرین رو دوست داری من هم به خاطر اشکایی که ریختی گذاشتم هر جور که دوست داری با شیرینی بازی کنی و بیخیال کثیف کردنت شدم آخه خیالم راحت ب...
27 آذر 1390

ریحانه و دیروز 27 آذر

  سلام عشقم همونطور که تو پست قبلی نوشتی دیروز 90/10/26  حال عجیبی داشتم من که نتونسته بودم تو مراسم بابا بزرگم شرکت کنم وقتی عکسارو دیدم حال عجیبی بهم دست داد بیشتر فقدان بابابزرگمو درک کردم دیروز وقتی مامانم از مراسم برام میگفت من فقط گریه میکردم اصلا دست خودمم نبود نمیتونستم جلوی سرازیر شدن اشکامو بگیرم ریحانی شاهد و یاور همیشگی فقط نگام میکرد بابایی هم که حال و هوام و دیده بود ساعت 7:00 زنگ زد که پاشو بریم خونه آقا موسی( برادر شوهرم ) اول قبول نکردم اما بعدش راضی شدم دیروز روز خاصی بود برام ریحانی ببخش عزیزم قبل از رفتن اینروزا که ریحانی یاد گرفتی از روی مبل بالا بری همش منو تحریک میکردی که دنبالت بدومم و از دستم فر...
27 آذر 1390

ریحانه و ماژیک

سلام شیطون بلای مامان یه روز که می خواستم لباس بابایی رو اتو کنم داشتی با یه ماژیک بازی می کردی اومدم میز رو گذاشتم رفتم که اتو رو بیآرم از اتاق تا لباس بابایی رو انتخاب کنم و بیآم دیدم در ماژیک رو باز کردی و شروع کردی به خط خطی اولین باری بود که این کارو میکردی چقدر من ذوق کردم فرداش که داشتم خونه رو جارو می کشیدم دیدم از آثارتون روی فرش هم نقش بسته ریحان عسلی چقدر تو بلایی اینم عکساش ...
26 آذر 1390

ریحانه و move play station

سلام عزیزم روزای آخری که بی یو بودیم دایی علی که خیلی وقت بود  ps3 گرفته بود بهمون قول داده بود که move اش رو هم بگیره تا ما بتونیم بازی هاشو کنیم از دست تکنولوژی این زمونه خیلی بازیهاش خوب بودن مخصوصا رقصش هرچند ما از پسش البته غیر از خاله سودی بر نمی اومدیم اما همین که تحرکت داشتیم و ساکن نبودیم خودش کلی بود یاد اون روزایی افتادم که سگا اومده بود ما هم کوچیک بود نوبت میذاشتیم super mario رو مرحله ایی بازی میکردیم اون موقع کجا بازیهای الان کجا ریحانی و move اینجا هم بازی paint شه که ستایش بازی میکنه ریحانی رو ببینید ستایش رو بخاطر هیجان بازی چطور نگاه میکنه ...
25 آذر 1390

ریحانه و خونه تکونی !!!

سلام همونطور که تو پستای قبلی گفتم بخاطر اینکه یه ماهی از قطع بودن نت مون گذشته بود و بابایی هم فراموش کرده بود دوباره وصل کنه حق اشتراکمون رو گرفتن و ... دیگه منم که این دوماهی که خونه نبودم یه خونه بی نظمی و به هم ریخته ایی از آقای همسری تحویل گرفته بودم گفتم حالا که نتم قطعه دکوراسیون خونه رو عوض کنم چهارشنبه 90/10/09 شروع کردم به خونه تکونی مفصل اول از اتاق خواب شروع کردم و روز پنجشنبه 90/10/10 هم پذیرایی تا تموم شد خیلی خیلی خسته شدم مخصوصا با شما وروجک ریحانی همش تو دست و پام بودی و نمیذاشتی راحت کارام رو انجام بدم اما همینکه یه خونه تمیز و باب دلم می دیدم خستگی کارو فراموش کردم وای چه لذتی داره خونه تمیز و مرتب و با سلیقه خد...
25 آذر 1390

ریحانه و اولین هاش تا قبل از 1 سالگی

  سلام تو این پست از اولین هات  برات گذاشتم البته خیلی چیزای دیگه هم میشد که گذاشت اما مهمترین هارو گلچین کردم اولين عکس ريحان بدو تولد اولين خواب ريحان در خانه  اولين عکس ريحان که خيلي مورد توجه همگان قرا گرفت طوريکه همه اين عکس رو بک گراند موبايلشون انداختن (1 ماه و 5 روزه بودي تو اين عکس ) اولين لبخند ريجان به روايت تصوير (1 ماه و 12 روزگي) اولين عکس عيد ريحان در اولين سال تولد  اولين گوشواره ريحان اولين درون شهري ريحان به کندوان اولين نشستن ريحان عسلي به روايت تصوير اولين ماه رمضان ريحان اولين تلاش ريحان براي چهار دست و پ...
24 آذر 1390

ریحانه و ماجرای روز 21 آذر

سلام مامانی میخوام تو این پست از روز تولدت بنویسم روزی که تو دنیای منو قشنگتر کردی یکسال با تو بودن وای خدای خیلی حس قشنگیه مادر بودن الان که دارم این پستو برات مینویسم تازه از خواب بیدار شدی و داری شیر میخوری از روز 19/09 مریض شدی و بدجوری تب کردی دکتر گفت تا سه روز تب میکنه خدای من تا21/09 با وجود اینکه بخاطر ایام محرم و بخصوص که سال اول نه میتونی خودت شمعتو فوت کنی و بیشتر خسته میشی تا لذت ببری جشن بخصوصی نمیگرفتم اما خب همینکه می دیدم درست روز تولدت بی حالی بیشتر ناراحت بودم خیلی دلم گرفتحتی دکتر گفت تا تبش پایین نیآد واکسن نباید بزنی و منم دیگه نتونستم سر وقت واکسنتو بزنم الان 2 روزه که تب داری روز 21/09  که تبت به 39.8 درجه...
23 آذر 1390